هر که را باغچهای هست به بستان نرود
|
|
هر که مجموع نشستست پریشان نرود
|
آن که در دامنش آویخته باشد خاری
|
|
هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود
|
سفر قبله درازست و مجاور با دوست
|
|
روی در قبله معنی به بیابان نرود
|
گر بیارند کلید همه درهای بهشت
|
|
جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود
|
گر سرت مست کند بوی حقیقت روزی
|
|
اندرونت به گل و لاله و ریحان نرود
|
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
|
|
مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود
|
صفت عاشق صادق به درستی آنست
|
|
که گرش سر برود از سر پیمان نرود
|
به نصیحتگر دل شیفته میباید گفت
|
|
برو ای خواجه که این درد به درمان نرود
|
به ملامت نبرند از دل ما صورت عشق
|
|
نقش بر سنگ نبشتست به طوفان نرود
|
عشق را عقل نمیخواست که بیند لیکن
|
|
هیچ عیار نباشد که به زندان نرود
|
سعدیا گر همه شب شرح غمش خواهی گفت
|
|
شب به پایان رود و شرح به پایان نرود
|