شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند
|
|
بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند
|
کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد
|
|
من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند
|
اهل نظرانند که چشمی به ارادت
|
|
با روی تو دارند و دگر بی بصرانند
|
هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا
|
|
بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند
|
ساقی بده آن کوزه خمخانه به درویش
|
|
کانها که بمردند گل کوزه گرانند
|
چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست
|
|
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند
|
تا رای کجا داری و پروای که داری
|
|
کز هر طرفت طایفهای منتظرانند
|
اینان که به دیدار تو در رقص میآیند
|
|
چون میروی اندر طلبت جامه درانند
|
سعدی به جفا ترک محبت نتوان گفت
|
|
بر در بنشینم اگر از خانه برانند
|