بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند
|
|
برقع افکن تا بهشت از حور زیور برکند
|
زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان
|
|
تا پیش رویت آسمان آن خال اختر برکند
|
خلقی چو من بر روی تو آشفته همچون موی تو
|
|
پای آن نهد در کوی تو کاول دل از سر برکند
|
زان عارض فرخنده خو نه رنگ دارد گل نه بو
|
|
انگشت غیرت را بگو تا چشم عبهر برکند
|
ما خار غم در پای جان در کویت ای گلرخ روان
|
|
وان گه که را پروای آن کز پای نشتر برکند
|
ماست رویت یا ملک قندست لعلت یا نمک
|
|
بنمای پیکر تا فلک مهر از دوپیکر برکند
|
باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری
|
|
واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند
|
سعدی چو شد هندوی تو هل تا پرستد روی تو
|
|
کو خیمه زد پهلوی تو فردای محشر برکند
|