توانگران که به جنب سرای درویشند
|
|
مروتست که هر وقت از او بیندیشند
|
تو ای توانگر حسن از غنای درویشان
|
|
خبر نداری اگر خستهاند و گر ریشند
|
تو را چه غم که یکی در غمت به جان آید
|
|
که دوستان تو چندان که میکشی بیشند
|
مرا به علت بیگانگی ز خویش مران
|
|
که دوستان وفادار بهتر از خویشند
|
غلام همت رندان و پاکبازانم
|
|
که از محبت با دوست دشمن خویشند
|
هرآینه لب شیرین جواب تلخ دهد
|
|
چنان که صاحب نوشند ضارب نیشند
|
تو عاشقان مسلم ندیدهای سعدی
|
|
که تیغ بر سر و سر بنده وار در پیشند
|
نه چون منند و تو مسکین حریص کوته دست
|
|
که ترک هر دو جهان گفتهاند و درویشند
|