روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
|
|
گرفتگان ارادت به جور نگریزند
|
امیدواران دست طلب ز دامن دوست
|
|
اگر فروگسلانند در که آویزند
|
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
|
|
که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند
|
نشان من به سر کوی میفروشان ده
|
|
من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند
|
بگیر جامه صوفی بیار جام شراب
|
|
که نیک نامی و مستی به هم نیامیزند
|
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار
|
|
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
|
مرا که با تو که مقصودی آشتی افتاد
|
|
رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند
|
به خونبهای منت کس مطالبت نکند
|
|
حلال باشد خونی که دوستان ریزند
|
طریق ما سر عجزست و آستان رضا
|
|
که از تو صبر نباشد که با تو بستیزند
|