عیب جویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
|
|
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
|
پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال
|
|
گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفتهاند
|
پرده بر عیبم بپوشیدند و دامن بر گناه
|
|
جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفتهاند
|
تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کردهاند
|
|
یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفتهاند
|
دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس
|
|
دوستی باشد که دردم پیش درمان گفتهاند
|
ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کردهاند
|
|
حال سرگردانی آدم به رضوان گفتهاند
|
داغ پنهانم نمیبینند و مهر سر به مهر
|
|
آن چه بر اجزای ظاهر دیدهاند آن گفتهاند
|
ور نگفتندی چه حاجت کب چشم و رنگ روی
|
|
ماجرای عشق از اول تا به پایان گفتهاند
|
پیش از این گویند سعدی دوست میدارد تو را
|
|
بیش از آنت دوست میدارم که ایشان گفتهاند
|
عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال
|
|
این سخن در دل فرود آید که از جان گفتهاند
|