امروز در فراق تو دیگر به شام شد
|
|
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
|
بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند
|
|
کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد
|
افسوس خلق میشنوم در قفای خویش
|
|
کاین پخته بین که در سر سودای خام شد
|
تنها نه من به دانه خالت مقیدم
|
|
این دانه هر که دید گرفتار دام شد
|
گفتم یکی به گوشه چشمت نظر کنم
|
|
چشمم دور بماند و زیادت مقام شد
|
ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب
|
|
اکنونت افکند که ز دستت لگام شد
|
نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن
|
|
توبت کنون چه فایده دارد که نام شد
|
از من به عشق روی تو میزاید این سخن
|
|
طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد
|
ابنای روزگار غلامان به زر خرند
|
|
سعدی تو را به طوع و ارادت غلام شد
|
آن مدعی که دست ندادی ببند کس
|
|
این بار در کمند تو افتاد و رام شد
|
شرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام
|
|
جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد
|