غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
|
|
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد
|
مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید
|
|
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
|
کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی
|
|
مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد
|
برون از خوردن و خفتن حیاتی هست مردم را
|
|
به جانان زندگانی کن بهایم نیز جان دارد
|
محبت با کسی دارم کز او باخود نمیآیم
|
|
چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد
|
نه مردی گر به شمشیر از جفای دوست برگردی
|
|
دهل را کاندرون بادست ز انگشتی فغان دارد
|
به تشویش قیامت در که یار از یار بگریزد
|
|
محب از خاک برخیزد محبت همچنان دارد
|
خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی
|
|
به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد
|
یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی
|
|
چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد
|
چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین و آسایش
|
|
به تنها ملک میراند که منظوری نهان دارد
|