ای که رحمت مینیاید بر منت
|
|
آفرین بر جان و رحمت بر تنت
|
قامتت گویم که دلبندست و خوب
|
|
یا سخن یا آمدن یا رفتنت
|
شرمش از روی تو باید آفتاب
|
|
کاندرآید بامداد از روزنت
|
حسن اندامت نمیگویم به شرح
|
|
خود حکایت میکند پیراهنت
|
ای که سر تا پایت از گل خرمنست
|
|
رحمتی کن بر گدای خرمنت
|
ماه رویا مهربانی پیشه کن
|
|
سیرتی چون صورت مستحسنت
|
ای جمال کعبه رویی باز کن
|
|
تا طوافی میکنم پیرامنت
|
دست گیر این پنج روزم در حیات
|
|
تا نگیرم در قیامت دامنت
|
عزم دارم کز دلت بیرون کنم
|
|
و اندرون جان بسازم مسکنت
|
درد دل با سنگ دل گفتن چه سود
|
|
باد سردی میدمم در آهنت
|
گفتم از جورت بریزم خون خویش
|
|
گفت خون خویشتن در گردنت
|
گفتم آتش درزنم آفاق را
|
|
گفت سعدی درنگیرد با منت
|