مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
|
|
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
|
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
|
|
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
|
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
|
|
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
|
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
|
|
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
|
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
|
|
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
|
نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
|
|
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
|
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
|
|
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
|
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
|
|
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
|
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
|
|
تا همه خلق بدانند که زناری هست
|
همه را هست همین داغ محبت که مراست
|
|
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
|
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
|
|
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
|