ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
|
|
به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست
|
به بندگی و صغیری گرت قبول کند
|
|
سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست
|
به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند
|
|
رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست
|
جهان و هر چه در او هست با نعیم بهشت
|
|
نه نعمتیست که بازآورد فقیر از دوست
|
نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس
|
|
که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست
|
مرا که دیده به دیدار دوست برکردم
|
|
حلال نیست که بر هم نهم به تیر از دوست
|
و گر چنان که مصور شود گزیر از عشق
|
|
کجا روم که نمیباشدم گزیر از دوست
|
به هر طریق که باشد اسیر دشمن را
|
|
توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست
|
که در ضمیر من آید ز هر که در عالم
|
|
که من هنوز نپرداختم ضمیر از دوست
|
تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل
|
|
من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست
|
رضای دوست نگه دار و صبر کن سعدی
|
|
که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست
|