بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
|
|
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
|
مرا جفا و وفای تو پیش یک سانست
|
|
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
|
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادست
|
|
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست
|
هر آن چه بر سر آزادگان رود زیباست
|
|
علی الخصوص که از دست یار زیبا خوست
|
دلم ز دست به دربرد سروبالایی
|
|
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست
|
به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
|
|
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست
|
چو گوی در همه عالم به جان بگردیدم
|
|
ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوست
|
جماعتی به همین آب چشم بیرونی
|
|
نظر کنند و ندانند کتشم در توست
|
ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد
|
|
مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست
|