با خردمندی و خوبی پارسا و نیک خوست
|
|
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
|
گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
|
|
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست
|
خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
|
|
آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست
|
شاهدش دیدار و گفتن فتنه اش ابرو و چشم
|
|
نادرش بالا و رفتن دلپذیرش طبع و خوست
|
تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
|
|
از که میپرسی در این میدان که سرگردان چو گوست
|
عیب پیراهن دریدن میکنندم دوستان
|
|
بیوفا یارم که پیراهن همیدرم نه پوست
|
خاک سبزآرنگ و باد گلفشان و آب خوش
|
|
ابر مرواریدباران و هوای مشک بوست
|
تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر
|
|
مدعی در گفت و گوی و عاشق اندر جست و جوست
|
هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار
|
|
کان چنان شوریده سر پایش به گنجی در فروست
|
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
|
|
عاشقی و نیک نامی سعدیا سنگ و سبوست
|