ز من مپرس که در دست او دلت چونست
|
|
ازو بپرس که انگشتهاش در خونست
|
و گر حدیث کنم تندرست را چه خبر
|
|
که اندرون جراحت رسیدگان چونست
|
به حسن طلعت لیلی نگاه مینکند
|
|
فتاده در پی بیچارهای که مجنونست
|
خیال روی کسی در سرست هر کس را
|
|
مرا خیال کسی کز خیال بیرونست
|
خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی
|
|
که بامداد به روی تو فال میمونست
|
چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست
|
|
به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست
|
اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد
|
|
مرا به هر چه تو گویی ارادت افزونست
|
نه پادشاه منادی ز دست می مخورید
|
|
بیا که چشم و دهان تو مست و میگونست
|
کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد
|
|
از آب دیده تو گویی کنار جیحونست
|