به فنا بنده رهی میدانم | ره به آرامگهی میدانم | |
سیهم روی اگر جز رخ تو | آفتابی و مهی میدانم | |
دارد آن بت مژه چندان که درو | هر نگه را گنهی میدانم | |
نگهی کرد و به من فهمانید | که ازین به نگهی میدانم | |
گر ره صومعه را گم کردم | به خرابات رهی میدانم | |
داغهای دل خود را هر یک | سکه پادشهی میدانم | |
محتشم سایهی آن یکه سوار | من فزون از سپهی میدانم |