چه رویست آن که پیش کاروانست
|
|
مگر شمعی به دست ساروانست
|
سلیمانست گویی در عماری
|
|
که بر باد صبا تختش روانست
|
جمال ماه پیکر بر بلندی
|
|
بدان ماند که ماه آسمانست
|
بهشتی صورتی در جوف محمل
|
|
چو برجی کفتابش در میانست
|
خداوندان عقل این طرفه بینند
|
|
که خورشیدی به زیر سایبانست
|
چو نیلوفر در آب و مهر در میغ
|
|
پری رخ در نقاب پرنیانست
|
ز روی کار من برقع برانداخت
|
|
به یک بار آن که در برقع نهانست
|
شتر پیشی گرفت از من به رفتار
|
|
که بر من بیش از او بار گرانست
|
زهی اندک وفای سست پیمان
|
|
که آن سنگین دل نامهربانست
|
تو را گر دوستی با ما همین بود
|
|
وفای ما و عهد ما همانست
|
بدار ای ساربان آخر زمانی
|
|
که عهد وصل را آخرزمانست
|
وفا کردیم و با ما غدر کردند
|
|
بر سعدی که این پاداش آنست
|
ندانستی که در پایان پیری
|
|
نه وقت پنجه کردن با جوانست
|