شراب از دست خوبان سلسبیلست
|
|
و گر خود خون میخواران سبیلست
|
نمیدانم رطب را چاشنی چیست
|
|
همیبینم که خرما بر نخیلست
|
نه وسمست آن به دلبندی خضیبست
|
|
نه سرمست آن به جادویی کحیلست
|
سرانگشتان صاحب دل فریبش
|
|
نه در حنا که در خون قتیلست
|
الا ای کاروان محمل برانید
|
|
که ما را بند بر پای رحیلست
|
هر آن شب در فراق روی لیلی
|
|
که بر مجنون رود لیلی طویلست
|
کمندش میدواند پای مشتاق
|
|
بیابان را نپرسد چند میلست
|
چو مور افتان و خیزان رفت باید
|
|
و گر خود ره به زیر پای پیلست
|
حبیب آن جا که دستی برفشاند
|
|
محب ار سر نیفشاند بخیلست
|
ز ما گر طاعت آید شرمساریم
|
|
و ز ایشان گر قبیح آید جمیلست
|
بدیل دوستان گیرند و یاران
|
|
ولیکن شاهد ما بیبدیلست
|
سخن بیرون مگوی از عشق سعدی
|
|
سخن عشقست و دیگر قال و قیلست
|