ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدست
|
|
وی باغ لطافت به رویت که گزیدست
|
زیباتر از این صید همه عمر نکردست
|
|
شیرینتر از این خربزه هرگز نبریدست
|
ای خضر حلالت نکنم چشمه حیوان
|
|
دانی که سکندر به چه محنت طلبیدست
|
آن خون کسی ریختهای یا می سرخست
|
|
یا توت سیاهست که بر جامه چکیدست
|
با جمله برآمیزی و از ما بگریزی
|
|
جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیدست
|
نیکست که دیوار به یک بار بیفتاد
|
|
تا هیچ کس این باغ نگویی که ندیدست
|
بسیار توقف نکند میوه بر بار
|
|
چون عام بدانست که شیرین و رسیدست
|
گل نیز در آن هفته دهن باز نمیکرد
|
|
و امروز نسیم سحرش پرده دریدست
|
در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
|
|
کشتی رود اکنون که تتر جسر بریدست
|
رفت آن که فقاع از تو گشایند دگربار
|
|
ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیدست
|
سعدی در بستان هوای دگری زن
|
|
وین کشته رها کن که در او گله چریدست
|