چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
|
|
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
|
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
|
|
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
|
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
|
|
در سرای نشاید بر آشنایان بست
|
در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست
|
|
من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست
|
غلام دولت آنم که پای بند یکیست
|
|
به جانبی متعلق شد از هزار برست
|
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت
|
|
اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست
|
نماز شام قیامت به هوش بازآید
|
|
کسی که خورده بود می ز بامداد الست
|
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول
|
|
معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
|
اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی
|
|
چه فتنهها که بخیزد میان اهل نشست
|
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
|
|
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
|
حذر کنید ز باران دیده سعدی
|
|
که قطره سیل شود چون به یک دگر پیوست
|
خوشست نام تو بردن ولی دریغ بود
|
|
در این سخن که بخواهند برد دست به دست
|