بی تو حرامست به خلوت نشست
|
|
حیف بود در به چنین روی بست
|
دامن دولت چو به دست اوفتاد
|
|
گر بهلی بازنیاید به دست
|
این چه نظر بود که خونم بریخت
|
|
وین چه نمک بود که ریشم بخست
|
هر که بیفتاد به تیرت نخاست
|
|
وان که درآمد به کمندت نجست
|
ما به تو یک باره مقید شدیم
|
|
مرغ به دام آمد و ماهی به شست
|
صبر قفا خورد و به راهی گریخت
|
|
عقل بلا دید و به کنجی نشست
|
بار مذلت بتوانم کشید
|
|
عهد محبت نتوانم شکست
|
وین رمقی نیز که هست از وجود
|
|
پیش وجودت نتوان گفت هست
|
هرگز اگر راه به معنی برد
|
|
سجده صورت نکند بت پرست
|
مستی خمرش نکند آرزو
|
|
هر که چو سعدی شود از عشق مست
|