تفاوتی نکند قدر پادشایی را
|
|
که التفات کند کمترین گدایی را
|
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
|
|
که در به روی ببندند آشنایی را
|
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
|
|
ز خیل خانه برانند بینوایی را
|
و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
|
|
هزار شکر بگوییم هر جفایی را
|
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
|
|
خلاف من که به جان میخرم بلایی را
|
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
|
|
به سر نکوفته باشد در سرایی را
|
خیال در همه عالم برفت و بازآمد
|
|
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را
|
سری به صحبت بیچارگان فرود آور
|
|
همین قدر که ببوسند خاک پایی را
|
قبای خوشتر از این در بدن تواند بود
|
|
بدن نیفتد از این خوبتر قبایی را
|
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن
|
|
دگر نبینی در پارس پارسایی را
|
منه به جان تو بار فراق بر دل ریش
|
|
که پشهای نبرد سنگ آسیایی را
|
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
|
|
که ترک میندهم عهد بیوفایی را
|
دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی
|
|
که یحتمل که اجابت بود دعایی را
|