جز من به جهان نبود کس در خور عشق | زان بر سر من نهاد چرخ افسر عشق | |
یک بار به طبع خوش شدم چاکر عشق | دارم سر آنکه سر کنم در سر عشق |
□
تحویل کنم نام خود از دفتر عشق | تا باز رهم من از بلا و سر عشق | |
نه بنگرم و نه بگذرم بر در عشق | عشق آفت دینست که دارد سر عشق |
□
جز تیر بلا نبود در ترکش عشق | جز مسند عشق نیست در مفرش عشق | |
جز دست قضا نیست جنیبت کش عشق | جان باید جان سپند بر آتش عشق |
□
گویند که کردهای دلت بردهی عشق | وین رنج تو هست از دل آوردهی عشق | |
گر بر دارم ز پیش دل پردهی عشق | بینند دلی به نازپروردهی عشق |
□
کی بسته کند عقل سراپردهی عشق | کی باز آرد خرد ز ره بردهی عشق | |
بسیار ز زنده به بود مردهی عشق | ای خواجه چه واقفی تو از خردهی عشق |
□
چشمی دارم ز اشک پیمانهی عشق | جانی دارم ز سوز پروانهی عشق | |
امروز منم قدیم در خانهی عشق | هشیار همه جهان و دیوانهی عشق |
□
خورشید سما بسوزد از سایهی عشق | پس چون شدهای دلا تو همسایهی عشق | |
جز آتش عشق نیست پیرایهی عشق | اینست بتا مایه و سرمایهی عشق |
□
آن روز که شیر خوردم از دایهی عشق | از صبر غنی شدم به سرمایهی عشق | |
دولت که فگند بر سرم سایهی عشق | بر من به غلط ببست پیرایهی عشق |
□
کردی تو پریر آب وصل از رخ پاک | تا دی شدم از آتش هجر تو هلاک | |
امروز شدی ز باد سردم بیباک | فردا کنم از دست تو بر تارک خاک |
□
ای آصف این زمانه از خاطر پاک | همچون ز سلیمان ز تو شد دیو هلاک | |
ای همچو فرشته اندری عالم خاک | آثار تو و شخص تو دور از ادراک |