قسمت دوم

این اسب قلندری نه هر کس تازد وین مهره‌ی نیستی نه هر کس بازد
مردی باید که جان برون اندازد چون جان بشود عشق ترا جان سازد

گبری که گرسنه شد به نانی ارزد سگ زان تو شد به استخوانی ارزد
اظهار نهانی به جهانی ارزد آسایش زندگی به جانی ارزد

بادی که ز کوی آن نگارین خیزد از خاک جفا صورت مهر انگیزد
آبی که ز چشم من فراقش ریزد هر ساعتم آتشی به سر بربیزد

ای آنکه برت مردم بد، دد باشد وز نیکی تو یک هنرت صد باشد
دانی تو و آنکه چون تو بخرد باشد گر مردم نیک بد کند بد باشد

دشنام که از لب تو مهوش باشد دری شمرم کش اصل از آتش باشد
نشگفت که دشنام تو دلکش باشد کان باد که بر گل گذرد خوش باشد

تو شیردلی شکار تو دل باشد جان دادنم از پی تو مشکل باشد
وصل تو به حیله کی به حاصل باشد مدبر چه سزای عشق مقبل باشد

این ضامن صبر من خجل خواهد شد این شیفتگی یک چهل خواهد شد
بر خشک دوپای من به گل خواهد شد گویا که سر اندر سر دل خواهد شد

در راه قلندری زیان سود تو شد زهد و ورع و سجاده مردود تو شد
دشنام سرود و رود مقصود تو شد بپرست پیاله را که معبود تو شد

بالای بتان چاکر بالای تو شد سرهای سران در سر سودای تو شد
دلها همه نقش‌بند زیبای تو شد جهانها همه دفتر سخنهای تو شد

از فقر نشان نگر که در عود آمد بر تن هنرش سیاهی دود آمد
بگداختنش نگر چه مقصود آمد بودش همه از برای نابود آمد