این اسب قلندری نه هر کس تازد | وین مهرهی نیستی نه هر کس بازد | |
مردی باید که جان برون اندازد | چون جان بشود عشق ترا جان سازد |
□
گبری که گرسنه شد به نانی ارزد | سگ زان تو شد به استخوانی ارزد | |
اظهار نهانی به جهانی ارزد | آسایش زندگی به جانی ارزد |
□
بادی که ز کوی آن نگارین خیزد | از خاک جفا صورت مهر انگیزد | |
آبی که ز چشم من فراقش ریزد | هر ساعتم آتشی به سر بربیزد |
□
ای آنکه برت مردم بد، دد باشد | وز نیکی تو یک هنرت صد باشد | |
دانی تو و آنکه چون تو بخرد باشد | گر مردم نیک بد کند بد باشد |
□
دشنام که از لب تو مهوش باشد | دری شمرم کش اصل از آتش باشد | |
نشگفت که دشنام تو دلکش باشد | کان باد که بر گل گذرد خوش باشد |
□
تو شیردلی شکار تو دل باشد | جان دادنم از پی تو مشکل باشد | |
وصل تو به حیله کی به حاصل باشد | مدبر چه سزای عشق مقبل باشد |
□
این ضامن صبر من خجل خواهد شد | این شیفتگی یک چهل خواهد شد | |
بر خشک دوپای من به گل خواهد شد | گویا که سر اندر سر دل خواهد شد |
□
در راه قلندری زیان سود تو شد | زهد و ورع و سجاده مردود تو شد | |
دشنام سرود و رود مقصود تو شد | بپرست پیاله را که معبود تو شد |
□
بالای بتان چاکر بالای تو شد | سرهای سران در سر سودای تو شد | |
دلها همه نقشبند زیبای تو شد | جهانها همه دفتر سخنهای تو شد |
□
از فقر نشان نگر که در عود آمد | بر تن هنرش سیاهی دود آمد | |
بگداختنش نگر چه مقصود آمد | بودش همه از برای نابود آمد |