قسمت دوم

سودای توام بی‌سر و بی‌سامان کرد عشق تو مرا زنده‌ی جاویدان کرد
لطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد در خاک عمل بهتر ازین نتوان کرد

روزی که سر از پرده برون خواهی کرد آنروز زمانه را زبون خواهی کرد
گر حسن و جمال ازین فزون خواهی کرد یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد

چون چهره‌ی تو ز گریه باشد پر درد زنهار به هیچ آبی آلوده مگرد
اندر ره عاشقی چنان باید مرد کز دریا خشک آید از دوزخ سرد

گفتا که به گرد کوی ما خیره مگرد تا خصم من از جان تو برنارد گرد
گفتم که نبایدت غم جانم خورد در کوی تو کشته به که از روی تو فرد

منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد در عهد وفا نگر که چون آید مرد
از عهده‌ی عهد اگر برون آید مرد از هر چه گمان بری فزون آید مرد

رو گرد سراپرده‌ی اسرار مگرد شوخی چکنی که نیستی مرد نبرد
مردی باید زهر دو عالم شده فرد کو درد به جای آب و نان داند خورد

آن بت که دل مرا فرا چنگ آورد شد مست و سوی رفتن آهنگ آورد
گفتم: مستی، مرو، سر جنگ آورد چون گل بدرید جامه و رنگ آورد

بس دل که غم سود و زیان تو خورد بس شاه که یاد پاسبان تو خورد
نان تو خورد سگی که روبه گیرست ای من سگ آن سگی که نان تو خورد

هر کو به جهان راه قلندر گیرد باید که دل از کون و مکان برگیرد
در راه قلندری مهیا باید آلودگی جهان نه در برگیرد

چون پوست کشد کارد به دندان گیرد آهن ز لبش قیمت مرجان گیرد
او کارد به دست خویش میزان گیرد تا جان گیرد هر آنچه با جان گیرد