قسمت اول

لبهات می ست و می بود اصل طرب چندان ترشی درو نگویی چه سبب
تو از نمک آنچنان ترش داری لب گر می ز نمک ترش شود نیست عجب

نیلوفر و لاله هر دو بی‌هیچ سبب این پوشد نیل و آن به خون شوید لب
می‌شویم و می‌پوشم ای نوشین لب در هجر تو رخ به خوان و از نیل سلب

تا بشنیدم که گرمی از آتش تب گرمی سوی دل بردم و سردی سوی لب
مرگست ندیمم از فراقت همه شب تب با تو و مرگ با من این هست عجب

از روی تو و زلف تو روز آمد و شب ای روز و شب تو روز و شب کرده عجب
تا عشق مرا روز و شبت هست سبب چون روز و شبت کنم شب و روز طلب

تا دیده‌ام آن سیب خوش دوست فریب کو بر لب نوشین تو می‌زد آسیب
اندیشه‌ی آن خود از دلم برد شکیب تا از چه گرفت جای شفتالو سیب

بی‌خوابی شب جان مرا گر چه بکاست جر بیداری ز روی انصاف خطاست
باشد که خیال او شبی رنجه شود عذر قدمش به سالها نتوان خواست

ای جان عزیز تن بباید پرداخت گر با غم عشق و عاشقی خواهی ساخت
اندر دل کن ز عشق خواری و نواخت با روی نکو چو عاشقی خواهی باخت

آن موی که سوز عاشقان می‌انگیخت کز یک شکنش هزار دلداده گریخت
آخر اثر زمانه رنگی آمیخت تا در کفش از موی سیه پاک بریخت

در دوستی ای صنم چو دادم دادت بر من ز چه روی دشمنی افتادت
دشمن خوانی مرا و خوانم بادت ای دوست چو من هزار دشمن بادت

ای مانده زمان بنده اندر یادت دادست ملک ز آفرینش دادت
تو عید منی به عید بینم شادت ای عید رهی عید مبارک بادت