کی باشد که ز طلعت دون شما | ما رسته و رسته ریشملعون شما | |
ما نیز بگردیم و نباید گشتن | چون ... خری گرد در ... شما |
□
گردی نبرد ز بوسه از افسر ما | گر بوسه به نام خود زنی بر سر ما | |
تازان خودی مگرد گرد در ما | یا چاکر خویش باش یا چاکر ما |
□
در دل کردی قصد بداندیشی ما | ظاهر کردی عیب کمابیشی ما | |
ای جسته به اختیار خود خویشی ما | بگرفت ملالتت ز درویشی ما |
□
زان سوزد چشم تو زان ریزد آب | کاندر ابروت خفته بد مست و خراب | |
ابروی تو محراب و بسوزد به عذاب | هر مست که او بخسبد اندر محراب |
□
تا در چشمم نشسته بودی در تاب | پیوسته همی بریختی در خوشاب | |
و اکنون که برون شدن به رستم ز عذاب | چون دیده ز خس برست کم ریزد آب |
□
با دل گفتم: چگونهای، داد جواب | من بر سر آتش و تو سر بر سر آب | |
ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب | افتاده چنین که بینیم مست و خراب |
□
گفتی که کیت بینم ای در خوشاب | دریاب مرا و خویشتن را دریاب | |
کایام چنان بود که شبها گذرد | کز دور خیال هم نبینیم به خواب |
□
آنکس که ز عابدی در ایام شراب | نشنید کس از زبان او نام شراب | |
از عشق چنان بماند در دام شراب | کز محبره فرمود کنون جام شراب |
□
روزاز دورخت بروشنی ماند عجب | آن مقنعهی چو شب نگویی چه سبب | |
گویی که به ما همی نمایی ز طرب | کاینک سر روز ما همی گردد شب |
□
ای مجلس تو چو بخت نیک اصل طرب | وین در سخنهات چو روز اندر شب | |
خورشید سما را چو ز چرخست نسب | خورشید زمینی و چو چرخی چه عجب |