قسمت اول

عشقست مرا بهینه‌تر کیش بتا نوشست مرا ز عشق تو نیش بتا
من می‌باشم ز عشق تو ریش بتا نه پای تو گیرم نه سر خویش بتا

در دست منت همیشه دامن بادا و آنجا که ترا پای سر من بادا
برگم نبود که کس ترا دارد دوست ای دوست همه جهانت دشمن بادا

عشقا تو در آتش نهادی ما را درهای بلا همه گشادی ما را
صبرا به تو در گریختم تا چکنی تو نیز به دست هجر دادی ما را

آنی که قرار با تو باشد ما را مجلس چو بهار با تو باشد ما را
هر چند بسی به گرد سر برگردم آخر سر و کار با تو باشد ما را

ای کبک شکار نیست جز باز ترا بر اوج فلک باشد پرواز ترا
زان می‌نتوان شناختن راز ترا در پرده کسی نیست هم آواز ترا

هر چند بسوختی به هر باب مرا چون می‌ندهد آب تو پایاب مرا
زین بیش مکن به خیره در تاب مرا دریافت مرا غم تو، دریاب مرا

چون دوست نمود راه طامات مرا از ره نبرد رنگ عبادات مرا
چون سجده همی نماید آفات مرا محراب ترا باد و خرابات مرا

در منزل وصل توشه‌ای نیست مرا وز خرمن عشق خوشه‌ای نیست مرا
گر بگریزم ز صحبت نااهلان کمتر باشد که گوشه‌ای نیست مرا

در دل ز طرب شکفته باغیست مرا بر جان ز عدم نهاده داغیست مرا
خالی ز خیالها دماغیست مرا از هستی و نیستی فراغیست مرا

اندوه تو دلشاد کند مرجان را کفر تو دهد بار کمی ایمان را
دل راحت وصل تو مبیناد دمی با درد تو گر طلب کند درمان را