دوستانش در فنای دهر دورند از فنا
|
|
دشمنانش در رجای خوف پاکند از رجا
|
گر چه اصل کیمیا ترکیب خاص آمد ولیک
|
|
هر که او را بود مفرد یافت اصل کیمیا
|
هر کجا تمکینش آمد، پشت بنماید زوال
|
|
وان کجا تحسینش آمد، روی بنماید بقا
|
علم و اشکال حساب اندر پناه حفظ او
|
|
ایمن و روشن بماند از بند نسیان و خطا
|
در حساب او آن تفحص کرد کز روی وقوف
|
|
نیست نامعلوم رایش جمع و تفریق هبا
|
از برای بغض «لا» و مهر «یعطی» را همی
|
|
جذر بستاند برای خانهی «یعطی» «زلا»
|
مادر ایام اگر چه از فنا آبستنست
|
|
چرخ بهر عمر اوش افگانه کردست از فنا
|
گاه مردی و سخا یک تن قفای او ندید
|
|
خود ندیدست آفتاب آسمان را کس قفا
|
عاقل از غافل جدا کردن ندانست ایچ کس
|
|
تا نیامد در میان کلکش چو خط استوا
|
گر شمال خشم او بر دایرهی گردون زند
|
|
پر شکن گردد سپهر آبگون چون بوریا
|
ور نسیم فعل او بر مرکز خاکی وزد
|
|
زیر پای خلق سرگردان شود چون آسیا
|
از بخار معده بر سر آب نارد چشم آنک
|
|
دیده را سازد ز گرد خاکپایش توتیا
|
چون ز کلک و تیغ می باشد تن و جان را نظام
|
|
روز رزم و بزم دیوان با کفت همراه باد
|