ترکیب بند در مدح ایرانشاه

غفلتی دارد به گاه لقمه دادن چون کرام گرچه طبعش گاه حکمت نسبت از لقمان کند
همتش را نقطه‌ی وهمی اگر صورت کند قطری از گردون به زیر ناخنی پنهان کند
عقل و جان گر روز و شب در تحت فرمان ویند پس عجب نبود که چاکر خواجه را فرمان کند
هر که خاک درگهش را گاه سازد هفته‌ای همچو کیوان آسمان هفتمینش گاه باد

دوستانش در فنای دهر دورند از فنا دشمنانش در رجای خوف پاکند از رجا
گر چه اصل کیمیا ترکیب خاص آمد ولیک هر که او را بود مفرد یافت اصل کیمیا
هر کجا تمکینش آمد، پشت بنماید زوال وان کجا تحسینش آمد، روی بنماید بقا
علم و اشکال حساب اندر پناه حفظ او ایمن و روشن بماند از بند نسیان و خطا
در حساب او آن تفحص کرد کز روی وقوف نیست نامعلوم رایش جمع و تفریق هبا
از برای بغض «لا» و مهر «یعطی» را همی جذر بستاند برای خانه‌ی «یعطی» «زلا»
مادر ایام اگر چه از فنا آبستن‌ست چرخ بهر عمر اوش افگانه کردست از فنا
گاه مردی و سخا یک تن قفای او ندید خود ندیدست آفتاب آسمان را کس قفا
عاقل از غافل جدا کردن ندانست ایچ کس تا نیامد در میان کلکش چو خط استوا
گر شمال خشم او بر دایره‌ی گردون زند پر شکن گردد سپهر آبگون چون بوریا
ور نسیم فعل او بر مرکز خاکی وزد زیر پای خلق سرگردان شود چون آسیا
از بخار معده بر سر آب نارد چشم آنک دیده را سازد ز گرد خاکپایش توتیا
چون ز کلک و تیغ می باشد تن و جان را نظام روز رزم و بزم دیوان با کفت همراه باد

ای که از همت ورای چرخ اعظم گاه تست کیمیای خواجگی در بندگی درگاه تست
آفتاب اندر فلک شاگرد ذهن و رای تست مشتری در حسرت رخساره‌ی چون ماه تست
مشتری در طالعت با زهره دایم همبرست زان که او در حال سعد و خرمی همراه تست