ترکیب بند موشح در مدح خواجه امام محمدبن محمد

لفظ بر ما خلعتی بخشید بهر چاکری یادگار عمر خواجه بصره و بغداد کرد
آفتاب شرق و غرب آن سرور نیکو نهاد کز جمال روی خوب او بود مه را جمال

شمسه‌ی دنیا و شمس دین ز تاثیرش منیر آنکه چون شمسش نیابی در همه عالم نظیر
روی او دل را چنان چون پیر را در دست قوت لفظ او جان را چنان چون طفل را در کام شیر
عز او خواهد ز ایزد مرغ از آن سازد نوا مدح او راند به کاغذ کلک از آن دارد صریر
عون او عیش پدر را چون روان دارد هنی وعظ او جان جهان را چون خرد دارد خطیر
تیغ و خشمش چون به زخم آید جهان گردد جدید لطف و حلمش چون به کار آید حجر گردد حریر
شاد گشت از مهر او زان بینی آب اندر بحار یار شد با کین او زان یابی آتش در اثیر
رای را در وقت کوشش چشم بخشد شاخ شاخ مال را در وقت بخشش دل چشاند خیر خیر
فاضلان را از عطا عمر کهنشان کرد نو حاسدان را از عنا عمر جوانشان کرد پیر
الف دارد جان برو زان ذات جان دارد قرار مهر دارد دل برو زان چشم دل باشد قریر
لاف ما از چاکریش این بس که اندر هیچ وقت دشمنش را کس علی هرگز نخواند بی‌صفیر
نیک وقت از نام او شد صبح و شام و روز و شب نیک بخت از عمر او شد حین و وقت و ماه و سال

یاد او از عمر شیرین‌تر کند ایام را بخت او ز آغاز او خالی کند فرجام را
مهتر راه شریعت اوست کاکنون چون سراج نور او روشن همی دارد ره همنام را
تیغ خشمش تا به خون لعل دشمن یافت راه مایه‌ی خونی نماند اندر جگر ضرغام را
ضبط کرد احکام دین چندان که زو تا روز حشر حاصل آمد با بقای او بقا احکام را
یک خصال از وی به غزنین عقل بر من کرد یاد من چنان گشتم که در من ره نماند آرام را
آمدم ز آن بیش دیدم خلق و رفق و حلم او دولتی مردم اگر یابم ز جودش کام را
لاله یاقوتین برآرد فر او بر طرف که تا که او که را نماید لعل گوهر فام را