ترکیب بند موشح در مدح خواجه امام محمدبن محمد

آتش عشق بتی برد آبروی دین ما سجده‌ی سوداییان برداشت از آیین ما
لن ترانی نقش کرد از نار بر اطراف روی لاابالی داغ کرد از کبر بر تمکین ما
شربت عشقش هنی کردست بر ما عیش تلخ مایه‌ی مهرش عطا دادست ما را کین ما
یک جهان شیرین شدند از عشق او فرهاد او او ز ناگه شد ز بخت نیک ما شیرین ما
خط شبرنگش معطر کرد مغز عقل را لعل خوش رنگش چو گوهر کرد حجله‌ی دین ما
آن گهرهائی که بر وی بست مشاطه‌ی مزاج لولو لالاست قسم چشم عالم بین ما
لابد این زیبد نثار فرق ما کز راه دین هم به ساعت کرد کفر عاشقان تلقین ما
می در افکند از طریق عاشقی در رطل و جام کرد گرد پای مستان جهان بالین ما
آتش می درزد اندر عالم زهد و صلاح لشکرش را غارتی بر ساخت ز اسب و زین ما
مجلسی برخاست زینسان پس به پیش ننگ و نام ضرب کرد آخر شعار جنبش و تسکین ما
عشق خوبان این چنین باشد نه مه داند نه سال هر کجا عشق آمد آنجا نه خرد ماند نه مال

آبروی ما فراق ماهرویی باد کرد حسن او ما را ز بند عشق خویش آزاد کرد
لعل رخسار از برای آن شدم کز بهر ما یاد او بر مسند اقبال ما را یاد کرد
رای هجران از پی آن کرد تا از گفتگوی وقت ما را چون نهاد حسن خویش آباد کرد
یار کرد از ناز عین عشق را با غین غم تا بدین یک مصلحت کو دید ما را شاد کرد
سنگ بر قندیل ما زد تا به هنگام صلاح جان ما را از خرد عریان مادر زاد کرد
نعمتی بود آنکه ما را دوست ناگه زین بلا در جهان روز کوری حجره‌ای بنیاد کرد
جوهر خودکامگی زینگونه از ما یافت کام دولت بیدولتی زینگونه با ما داد کرد
مهرش اندر شهر ما را پاکبازی چست کرد عشقش اندر دهر ما را جانفروشی راد کرد
این نه بس ما را ز عشقش کز پی یک حقشناس لحن او در بلخ ما را شاعری استاد کرد