ترجیع در مصیبت ضیاء الدین محمد مشهور به سیف المناظرین

در عالم نجات خرامید و باز رست از ننگ نفس ناطقه و قیل و قال او
آزاد گشته روح لطیفش چو عاشقان از عقل و قال او وز افلاک و حال او
تنها شدن ازین هم تن‌ها چه غم چو هست با روح او چو حور نشسته خصال او
چرخ ار فرو شکست صدف را فرو شکست او را چو دست بر گهر لایزال او
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین میر و امام امت سیف المناظرین

ای بنیت تو طعمه‌ی صرف زمان شده وی تربت تو سرمه‌ی چشم روان شده
ای در سرای کسب خرامیده مردوار از هفت خوان گذشته و در هشت خوان شده
از بی امل شدنت هنر بی عمل شده وز بی روان شدنت روان بی زبان شده
از جور خیل آتش و آب و هوا و خاک تیغت نیام گشته و تیرت کمان شده
مویت چو مورد بود کنون نسترن شده رویت چو لاله بود کنون زعفران شده
در پیش فر سایه‌ی حکم آمده به عشق او را همای خوانده و خود استخوان شده
ای پار اثیر بوده و امسال اثر شده وی دی بهار بوده و اکنون خزان شده
ای جسم جان‌پذیر تو خوش خوش ز روی لطف هنجار جان گرفته و چون جان نهان شده
و آنگه ز بالکانه‌ی روحانیان چو دل جای روان بدیده و با دل روان شده
ای بوده حبس در قفس طبع وز خرد ناگه قفس شکسته و زی آشیان شده
جان را چو شمع افسر سر کرده و چو شمع تن را بخورده جانت و بر آسمان شده
بی منت سوال گمانت یقین شده بی زحمت خیال جنانت جنان شده
از رتبت و جلالت و از مجد و از سنا روحت چنانکه عقل نداند چنان شده
هر مشکلی که بوده ترا در سرای عشق بی طمطراق عقل فضولی عیان شده
خورشید شرع و چشم و چراغ و ضیاء دین میر و امام امت سیف المناظرین