در رثای زکی‌الدین بلخی

اینست جای شکر که در موقف جلال نومیدتر کسی بود امیدوارتر

زن مخواه و ترک زن کن کاندرین ایام بار زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار
گر امیر شهوتی باری کنیزک خر به زر سرو قد و ماهروی و سیم ساق و گلعذار
تا مراد تو بود با او بزن بر سنگ سیم ور مزاج او بدل گردد بود زر عیار
آنقدر دانی که برخیزد کسی از بامداد روی مال خویشتن بیند که روی وام‌دار

ای به نزد عاشقان از شاهدی از همه معشوقگان معشوق‌تر
کس ندید اندر جهان از خلق و خلق هیچ مخلوقی ز تو مرزوق تر

هیچ نیکو نبود هرگز بد هیچ خر آن نبود هرگز حر
پشت کس را نکند ز آب تهی تا شکمشان نکنی از نان پر