از بس غر و غر زن که به بلخند ادیبانش | می باز ندانند مذکر ز مونث | |
بلخی که کند از گه خردی پسران را | برکان دهی و دف زنی و ذلت لت حث | |
زان قبه لقب گشت مر او را که نیابی | در قبه بجز مسخره و رند و مخنث |
□
ای دل نیک مذهب و منهاج | به تو اسرار هر دلی محتاج | |
بر فلکها به کشف ماه ترا | از حقیقت منازل و ابراج | |
مبطلم گشت از حقیقت حق | در ظهور نمایش معراج | |
متواریست وقت شاد مباش | ایمن از قبض و مکر و استدراج | |
بر گذرگاه باز روز شکار | آمن از قبض کی بود دراج | |
روز روشن منورست ولیک | در پی اوست ظلمت شب داج | |
یاد کن ای سنایی از اول | گر چه بر بد ترا نهاد مزاج | |
آخر تست جیفهی مطروح | اول تست نطفهی امشاج | |
گر هوایی مطهری ز صفات | ور خرابی مسلمی ز خراج |
□
گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی | پاسخ شنو ار چند نهای در خور پاسخ | |
جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس | آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ | |
آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی | ور نه بخرد نیزهی خطی شمرد لخ | |
در بند بود رخ همه از اسب و پیاده | هر چند همه نطع بود جایگه رخ | |
نز روی عزیزیست که چون مرکب شاهان | رایض نکند بر سر خر کره همی مخ | |
گویی که نترسم ز همه دیوان آری | از میخ چه ترسد که مر او را نبود مخ | |
بیدار نهای فارغی از بانگ تکاتک | بیمار نهای فارغی از بند اخ و اخ | |
ایمن بود از چشم بد آن را که ز زشتی | در چشم کسان چون رخ شطرنج بود رخ |