در رثای منصور سعید

خواجه منصور بپژمرد ز مرگ تازگی جهل ز پژمردن اوست
عالمی بسته‌ی جهلند و کنون زندگی همه در مردن اوست

ای جود تو ز لذت بخشش سوال جوی وی عفو تو ز غایت رحمت پناه دوست
بیم و امید بنده ز رد و قبول تست یک شهر خواه دشمن من گیر خواه دوست

به مادرم گفتم ای بد مهر مادر نبیره دوست من دشمن نه نیکوست
جوابم داد گفتا دشمن تست نباشد دشمن دشمن بجز دوست

هر جا که روضه‌ایست وردیست هر جا که ناله‌ایست دردیست
گیتی همه سر به سر کلوخی ست قسم تو از آن گلوخ گردیست
هر کز تو به خرقه‌ای فزونست کم گوی که بختیار مردیست

به همه وقت دلیری نکنند هر کرا از خرد و هش یاریست
زان که هر جای بجز در صف حرب بد دلی بیش بود هشیاریست