در مذمت دنیا

گنده پیریست تیره روی جهان خرد ما بدو نظر کردست
به سپیدی رخانش غره مشو کان سیاهی سپید برکردست

قدر مردم سفر پدید آرد خانه‌ی خویش مرد را بندست
چون به سنگ اندرون بود گوهر کس نداند که قیمتش چندست

عرش مقاما زر کن کعبه‌ی جاهت دست وزارت در آن بلند مقامست
کز شرف او به روز بار نداند شاه فلک اوج خویش را که کدامست

آن تو کوری نه جهان تاریکست آن تو کری نه سخن باریکست
گر سر این سخنت نیست برو روی دیوار و سرت نزدیک‌ست