ذات رومی محرم آمد پاک دل کرباس را
|
|
امتحان واجب نیامد سفتن الماس را
|
تو کمان راستی را بشکنی در زیر زه
|
|
تیر مقصود تو کی بیند رخ برجاس را
|
موج دریا کی رسد در اوج صحرای خضر
|
|
در بیابان راه کمتر گم کند الیاس را
|
گر هوا را مینخواهی دیبه را بستر مکن
|
|
دانهها را می نسنگی سنگ بر زن طاس را
|
از یکی رو ای اخی پیش ریاست میروی
|
|
وز دگر سو ای ولی میپروری ریواس را
|
بر مخندان بر درر آب رخ لبلاب را
|
|
بر مگریان بر خرد چشم سر سیواس را
|
از برای پاکبازی چاک بر زن پیله را
|
|
وز برای خاکبازی خاک برزن پاس را
|
تا گران حنجر شوی در صومعهی تحقیق باش
|
|
چون سبکسر تر شوی لاحول کن خناس را
|
گر هوا را چون سکندر سد همی سازی چه سود
|
|
چون سکندر هر زمان در سینه کن احواس را
|
بی بصر چون نرگس اندر بزم نااهلان مشو
|
|
رتبت مردم نباشد مردم اجباس را
|
رو آن داری که از بر بربیاری یک زمان
|
|
آن گروه بد که غارت میکنند انفاس را
|
رنگرز را گر کمال جهد و جد باشد رواست
|
|
که به کوشش مدتی احمر کند الماس را
|
چون ضمانی میدهی در حق خود مشهور ده
|
|
و آنچه ثابت میکند حجت بود قرطاس را
|
از برای کشتنی میکند بینی پای را
|
|
وز برای خوشه دزدی تیز داری داس را
|
تا تهی باشد به پیش پردلان خالی مباش
|
|
آتش افزایی چو خالی میکشی دستاس را
|
خیز ای دل زین برافگن مرکب تحویل را
|
|
وقف کن بر ناکسان این عالم تعطیل را
|
پاک دار از خط معنی حرف رنگ و بوی را
|
|
محو کن از لوح دعوی نقش قال و قیل را
|
اندرین صفهای معنی در معنی را مجوی
|
|
زان که در سرنا نیابی نفخ اسرافیل را
|
کی کند برداشت دریا در بیابان خرد
|
|
ناودان بام گلخن سیل رود نیل را
|
دست ابراهیم باید بر سر کوی وفا
|
|
تا نبرد تیغ بران حلق اسماعیل را
|