ای برده عقل ما اجل ناگهان تو
|
|
وی در نقاب غیب نهان گشته جان تو
|
ای شاخ نو شکفته ناگه ز چشم بد
|
|
تابوت شوم روی شده بوستان تو
|
محروم گشته از گهر عقل جان تو
|
|
معزول مانده از سخن خوش زبان تو
|
جان تو پاسبان بقای تو بوده باز
|
|
با دزد عمر گشته قرین پاسبان تو
|
هنگام مرگ بهر جوانی و نازکیت
|
|
خون میگریست بر تو همی جانستان تو
|
ای آفتاب جان من از لطف و روشنی
|
|
خر پشتهی گلین ز چه شد سایبان تو
|
گر آب یابدی تنت از آب چشم من
|
|
شاخ فراق رویدی از استخوان تو
|
ای تاج تا قرین زمین گشتهای چو گنج
|
|
چون تاج خم گرفت قد دوستان تو
|
تاج ملوک را سر تختست جایگاه
|
|
در زیر خاک تیره چرا شد مکان تو
|
ای وا دریغ از آن دل بسیار مهر تو
|
|
ای وا دریغ از آب لب شکرفشان تو
|
بردار سر ز بالش خاک از برای آنک
|
|
دلها سبک شدست ز خواب گران تو
|
یک ره به عذر لعل شکرپاش برگشای
|
|
کاینک رهی به آشتی آمد به خوان تو
|
نی نی چه جای عذر و عتابست و آشتی
|
|
رفتی چنانکه باز نیابم نشان تو
|
شد تیره همچو موی تو روی چو ماه تو
|
|
شد چفته همچو زلف تو سرو روان تو
|
تابوت را که هیچ کسی تاجور ندید
|
|
آخر بیافت این شرف اندر زمان تو
|
مرگ آخر آن طویلهی گوهر فرو گسست
|
|
کز وی ستاره دید همی آسمان تو
|
خاک آخر آن دو دانهی یاقوت نیست کرد
|
|
کز تاب او پدید همی شد نشان تو
|
یارب چه آتشیست فراقت که تا ابد
|
|
دودی کبود سر زند از دودمان تو
|
ای کاج دانمی که در آنجای غمکشان
|
|
تو پیش ریخت خواهی یا پرنیان تو
|
باری بدانمی که پر از خاک گور شد
|
|
آن شکرین چو غالیه دانی دهان تو
|
باری بدانمی که چگونست زیر خاک
|
|
آن تیغ آب دادهی بسیار دان تو
|
باری بدانمی که بگو از چسان بریخت
|
|
آن زلف تاب دادهی عنبرفشان تو
|
دانم که لاله وار چو خون گشت و بترکید
|
|
آن در میان نرگس و گل دیدگان تو
|
گنج وفا و خدمت تو بود ذات من
|
|
تاج عطا و طلعت من بود جان تو
|
تاجی به زیر خاک ندیدم جز آن خویش
|
|
گنجی میان آب ندیدم جز آن تو
|
بودی وفا میان من و تو مقیم پار
|
|
اکنون عطا میان خدا و میان تو
|