ای حل شده از علم تو صد گونه مسائل
|
|
وی به شده از دست تو صد علت هایل
|
ای خواجهی فرزانه علی بن محمد
|
|
وی نایب عیسی به دو صد گونه دلایل
|
عقل از تو چنان تیز که سودا ز تخیل
|
|
جان از تو چنان زنده که اعضا به مفاصل
|
فرزانهی خلقت شده از کین تو شیدا
|
|
دیوانهی اصلی شده از مهر تو عاقل
|
شخصی که بدو شمت خلق تو رسیدست
|
|
از خلق تو گل گردد کل گهر و گل
|
چون شمت شاهسپرم از باد شمالی
|
|
شامل شده از خلق تو هر جای شمایل
|
بیغم ز تو خواهنده و خرم به تو مجلس
|
|
یاران به تو کوشنده و نازان به تو محفل
|
تا عقل تو در عالم جان رخت فرو کرد
|
|
برداشت از آنجا سپه عارضه محمل
|
جرم قمر از فر تو در دادن دارو
|
|
چون مجتمع النوریست در کل منازل
|
یک مسهل تو راست چو بیجاده کهی را
|
|
می جذب کند خلط بد از بیست انامل
|
گر مشعلها شمت داروی تو یابند
|
|
زان پس نتواند که کشد باد مشاعل
|
این ذهن و حذاقت که تو داری به طبیبی
|
|
هرگز نرسد کشتی عمر تو به ساحل
|
ای خاک درت سجده گه حاسد و ناصح
|
|
وی آب رخت قبله گه شاعر و سائل
|
از بیم سوال تو عدوی تو چنانست
|
|
گویی که برو زحمت آورد تب سل
|
در دین محمد چو عمر صلبی اگر چند
|
|
بر طرف زبان داری احکام اوایل
|
بر فایدهی خلقی ز دو گونه سخن تو
|
|
چون معنی زجاج و چو تفسیر مقاتل
|
حقا که روا باشد کز چون تو طبیبی
|
|
بر چرخ مباهات کند خسرو عادل
|
بودم ز ملولی چو تن مردم کوهی
|
|
بودم ز خدوری چو دل مردم غافل
|
خود حال دگر خلط چگویم که ز سودا
|
|
بودم چو کسی کو خورد افیون و هلاهل
|
در گوش من از ضعف دلم وقت شنودن
|
|
چون صور پسین آمدی آواز جلاجل
|
بنمود مرا شعبدههایی که بننمود
|
|
از صد یک آن شعبده هاروت به بابل
|
زان فکرت بیهوده که در خاطر من بود
|
|
یک ساعته ره بود ز من تا به سلاسل
|
بر شاخ حیات از قبل ضعف بهر وقت
|
|
نالید ز بس رنج و عنا دل چو عنادل
|
من در حد غزنین و مرا فکرت فاسد
|
|
گه در حد چین بردی و گه در حد موصل
|
المنةالله که بر من همه سودا
|
|
شد سهل به فر تو ازین خوردن مسهل
|
ترکیب من افگانه شد از زایش علت
|
|
زان پس که بد از علت و از عارضه حامل
|
مقصود من ار عمر ابد بود به عالم
|
|
شد لاجرم از مسهل و معجون تو حاصل
|
بر کند همه قاعدهی علت از آنجا
|
|
جان ابدی کرد بدان قاعده منزل
|
شد ذهن من و خاطر من تیز و منور
|
|
چون خاطر کودک ز منقا و ز پلپل
|
پاکند به عرض و به صیانت همه خویشانت
|
|
از حرمتت ای خواجه نزد نابخلائل
|
تا باطنم از شربت تو نقص نپذرفت
|
|
حقا که نشد ظاهرم از فایده کامل
|
شد معتدل این طبع بر آنگونه که در طبع
|
|
من باز ندانم متضاد از متشاکل
|
بر که شمرم خلق تو ای مهتر مکرم
|
|
پیش که کنم شکر تو ای خواجه مفضل
|
تا آتش و آب و ز می و باد مرکب
|
|
هر چار خدایند به نزدیک معطل
|
هر چار گهر دایم بدخواه ترا باد
|
|
بر تارک و بر دولت و بر دیده و بر دل
|
اعدای تو کم چون مثل «استو قد نارا»
|
|
عمر تو فزون چون مثل سبع سنابل
|