ای به آرام تو زمین را سنگ
|
|
وی به اقبال تو زمان را ننگ
|
ای به نزد کفایت تو کفایت
|
|
باد پیمای و کژ چو نای و چو چنگ
|
ای دو عالم گرفته اندر دست
|
|
به کمال و صیانت و فرهنگ
|
با مجال سخات هفت اقلیم
|
|
تنگ میدان بسان هفتو رنگ
|
پر و بال ا زتو یافته رادی
|
|
فروهنگ ا زتو یافته فرهنگ
|
از بزرگیست در دماغ تو کبر
|
|
وز کریمیست در نهاد تو هنگ
|
نه به کبرست حلم تو چو جبال
|
|
نه به طبعست کبر تو چو پلنگ
|
ای گهر زای بینشیب زوال
|
|
وی درر پاش بینهیب نهنگ
|
درد دو عالم همی نگنجی از آنک
|
|
تو بزرگی و هر دو عالم تنگ
|
به تن و طبع تازهای نه به روح
|
|
به دل و نام زندهای نه به رنگ
|
نام تو در ازل نشانه نهاد
|
|
خوشدلی در مزاج مردم زنگ
|
دور از آن مجلس از حرارت دل
|
|
آن چنانم که نار با نارنگ
|
گه خروشان چو در نبرد تو نای
|
|
گاه نالان چو در نبرد تو چنگ
|
گاه در خوی چو اسبت اندر تک
|
|
گاه در خون چو تیغت اندر جنگ
|
کرده شیران حضرت تو مرا
|
|
سر زده همچو گاو آب آهنگ
|
گر نیایم به مجلس تو همی
|
|
از سر عجزدان نه از سر ننگ
|
خود به تو چون رسد رهی که تویی
|
|
از سنا و بلندی و اورنگ
|
روی تو آفتاب و چشمم درد
|
|
صدر تو آسمان و پایم لنگ
|
خود شگفتست از آنکه بشکیبد
|
|
از چنان طلعت و چنان فرهنگ
|
کز پی ضعف دیدگان خفاش
|
|
نکند با جمال صبح درنگ
|
مرغ عیسی کدام سگ باشد
|
|
که کند سوی جبرئیل آهنگ
|
کز چنان قلزم آنک روی بتافت
|
|
چشم بر پشت یافت چون خرچنگ
|
لعل در دست تست خوش میباش
|
|
سنگ اگر نیست خاک بر سنگ
|
چکنی ریش و سبلت مانی
|
|
چون بدیدی عجایب ارتنگ
|