ای خنده زنان بوس تو بر تنگ شکر بر
|
|
وی طنز کنان نوش تو بر رنگ گهر بر
|
جان تو که باشد ز در خندهی او باش
|
|
کز خنده شیرینت بخندد به شکر بر
|
بر مردمک دیدهی عشاق زنی گام
|
|
هر گه که ملک وار خرامی به گذر بر
|
نظارگیان رخ زیبای تو بر راه
|
|
افتاده چو زلف سیهت یک به دگر بر
|
تو بوسه همی باری از آن لعل شکر بار
|
|
در بوسه چدن دیده و جانها به اثر بر
|
آمیخته صورتگر خوبان بر فتنه
|
|
از نطق و دهان تو عیان را به خبر بر
|
بنشانده به خواری خرد عافیتی را
|
|
زنجیر دلاویز تو چون حلقه به در بر
|
ای زلف تو از آتش رخسار تو پرتاب
|
|
من فتنه بر آن تافته و تافته گر بر
|
دیوانه بسی دارد در هر شکن و پیچ
|
|
آن سلسلهی مشک تو بر طرف قمر بر
|
یارب که همی تا چه بلا بارد هر دم
|
|
ای جان پدر زلف تو بر جان پدر بر
|
اندر شب و روز سر زلفین و رخ تو
|
|
عمری به سر آوردم بر «بوک» و «مگر» بر
|
گر با خبرستی ز پی روی تو هر شب
|
|
غیرت بزمی بر فلک خیره نگر بر
|
سرو و گل تو تازه بدانند که هستند
|
|
آن جسته و این رستهی این دیدهی تر بر
|
آتش زدهای در دل عشاق ز خشکی
|
|
آبی نه کسی را ز تو بر روی جگر بر
|
مانند دل سخت سیاه تو از آنست
|
|
هم بوسه و هم گریهی حاجی به حجر بر
|
ای نقش دل انگیز ترا از قبل انس
|
|
بنگاشته روحالقدس از عشق به پر بر
|
در زینت و در رنگ کلاه و کمر خویش
|
|
زحمت چه کشی در طلب گوهر و زر بر
|
از اشک من و رنگ رخ من ببر ای ترک
|
|
بعضی به کله بر زن و بعضی به کمر بر
|
سحر تو اگر چه ز سحر سست شود سحر
|
|
خندید چو صبح آمد بر نور سحر بر
|
چندان چه نمایی شر از آن چشم چو آهو
|
|
خیرالبشر اینجا و تو مشغول به شر بر
|
هان آهو کا جور مکن تا بنگویم
|
|
این جور تو بر عدل شه شیر شکر بر
|
سلطان همه مشرق بهرامشه آنکو
|
|
بهرام سپهرش نسزد بنده به در بر
|
فرخنده یمینی و امینی که بخندد
|
|
یمنش به قضای بد و امنش به قدر بر
|
شیر فلک از بیلک او برطرف کون
|
|
زانگونه گریزنده که آهو به کمر بر
|
خو کرده زبانش به در جنگ و سر گنج
|
|
اندر صف مجلس به «بگیر» و به «ببر» بر
|
در بارگه حکم تقاضای یقینش
|
|
آتش زده در نفس شک و نقش اگر بر
|
لفظش برسیدست بسان خرد و جان
|
|
بر ذروهی عرش و فلک و ذره به در بر
|
صاحب خبر غیر نخواندست به سدره
|
|
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر
|
نظاره اگر روح ندیدست به دیده
|
|
چون چهرهی زیباش به صحرای صور بر
|
فتنهست چو خورشید پی فتنه نشانیش
|
|
بهرام فلک به شه ناهید نظر بر
|
هر کس که کند قصد که تا سر بکشد زو
|
|
سر گمشده بیند چو کشد دست به سر بر
|
ای تکیه گه دولت و تایید تو در ملک
|
|
بر سو به خداوند و فرو سو به هنر بر
|
چون رعب تو خود نایب حشرست درین ربع
|
|
کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشر بر
|
چون عصمت و تایید الاهی سپر تست
|
|
کی تکیه کنی بر زره و خود و سپر بر
|
گر رشگ برد خصم تو نشگفت گه سوز
|
|
از آتش شمشیر تو بر عمر شرر بر
|
زیرا که به از عمر بود مرگ مر آنرا
|
|
کز سهم دلاشوب تو باشد به خطر بر
|
هر چند که بودی ز پس پردهی ادبار
|
|
بدخواه ترا میل به کبر و به بطر بر
|
اکنون که ترا دید ز سهم و خطر تو
|
|
بارست بطر بر عدوی روز بتر بر
|
این قوت بازوی ظفر از پی آنست
|
|
کز نعت تو حرزست به بازوی ظفر بر
|
ای از کف چون ابر بهاریت گه جود
|
|
آن آمده بر بخل که از وی به حضر بر
|
گر ابر مدد یکدم از انگشت تو گیرد
|
|
هرگز نکند بیش بخیلی به مطر بر
|
ای ذات ترا از قبل قبلهی دلها
|
|
تدبیرگر چرخ بپرورده ببر بر
|
چون قطب تو اندر وطن خویش به نیکی
|
|
آوازهی نام تو چو انجم به سفر بر
|
خور جود تو جوینده چو انجم به فلک بر
|
|
گل مدح تو گوینده چو بلبل به شجر بر
|
رحمت شده بی امر تو زحمت به خرد بر
|
|
فتنه شده بی امر تو فتنه به سهر بر
|
در کعبهی انصاف تو محراب دگر شد
|
|
نقش سم شبدیز تو بر ماده و نر بر
|
تا حرز نفر داد تو و یاد تو باشد
|
|
هرگز نرسد هیچ نفیری به نفر بر
|
امروز درین دور دریغی نخورد هیچ
|
|
از عدل تو یک سوخته بر عدل عمر بر
|
بنگاشت تو گویی همه را از قلم مهر
|
|
نقاش ازل نقش تو بر حسن بصر بر
|
انگشت گزان آمده نزد تو حسودت
|
|
برده سر انگشت کز آتش به سقر بر
|
دولت نتواند که گشاید ز سر زور
|
|
ار بند نهد دست تو بر پای قدر بر
|
گور و ملک الموت بهم بیندی از تو
|
|
گر گرز زنی بر عدوی تیره گهر بر
|
در بحر گر آواز دهی جانورانش
|
|
لبیک زنان پیش تو آیند به سر بر
|
هر دم فلک الاعظم ز اوج شرف خویش
|
|
احسنت کند بر شرف چون تو پسر بر
|
تا نقش کند از قبل رمز حکیمان
|
|
جاه خطر و چاه خطر را به سمر بر
|
بر رهگذر حاسد تو چاه و خطر باد
|
|
تا ناصحت آساید با جاه و خطر بر
|
بر پشت تو بادا زره عصمت ایزد
|
|
تا باد زره سازد بر روی شمر بر
|
خاک در تو باد سپهر همه شاهان
|
|
تا خاک و سپهرست بزیر و به زبر بر
|
روی تو چنان تازه که گوید خرد و جان
|
|
ای تازهتر از برگ گل تازه به بربر
|