موعظه در اجتناب از غرور و کبر و حرص

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار ای خداخوانان قال الاعتذار الاعتذار
پیش از آن کاین جان عذر آور فرو میرد ز نطق پیش از آن کاین چشم عبرت بین فرو ماند ز کار
پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند عذر آرید ای سپیدیتان دمیده بر عذار
ای ضعیفان از سپیدی مویتان شد همچو شیر وی ظریفان از سیاهی رویتان شد همچو قار
پرده‌تان از چشم دل برداشت صبح رستخیز پنبه تا از گوش بیرون کرد گشت روزگار
تا کی از دارالغروری ساختن دارالسرور تا کی از دارالفراری ساختن دارالقرار
در فریب آباد گیتی چند باید داشت حرص چشمتان چون چشم نرگس دست چون دست چنار
این نه آن صحراست کانجا بی جسد بینند روح این نه آن بابست کنجا بی خبر یابند بار
از جهان نفس بگریزید تا در کوی عقل آنچه غم بودست گردد مر شما را غمگسار
در جهان شاهان بسی بودند کز گردون ملک تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا فگار
بنگرید اکنون بنات‌النعش وار از دست مرگ نیزه‌هاشان شاخ شاخ و تیرهاشان پارپار
می‌نبینید آن سفیهانی که ترکی کرده‌اند همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار
بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشف بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار
سر به خاک آورد امروز آنکه افسر بود دی تن به دوزخ برد امسال آنکه گردن بود پار
ننگ ناید مر شما را زین سگان پر فساد دل نگیرد مر شما را زین خزان بی‌فسار
این یکی گه زین دین و کفر را زو رنگ و بوی و آن دگر گه فخر ملک و ملک را زو ننگ و عار
این یکی کافی ولیکن فاش را ز اعتقاد و آن دگر شافی ولیکن فاش را ز اضطرار
زین یکی ناصر عبادالله خلفی ترت و مرت وز دگر حافظ بلادالله جهانی تار و مار
پاسبانان تو اند این سگ پرستان همچو سگ هست مرداران ایشان هم بدیشان واگذار
زشت باشد نقش نفس خوب را از راه طبع گریه کردن پیش مشتی سگ پرست و موشخوار