دی دل ما فگار خواهد کرد
|
|
وز ستم سوگوار خواهد کرد
|
سده بهر نوید فصل بهار
|
|
باز عهد استوار خواهد کرد
|
پیش چونین نوید گر که ترا
|
|
به امید بهار خواهد کرد
|
برفشان آن گهر که کافر ازو
|
|
در سقر زینهار خواهد کرد
|
اژدهایی که اهل بدعت را
|
|
روز محشر شکار خواهد کرد
|
آنکه می فخر کرد ازو ابلیس
|
|
جم از آن فخر عار خواهد کرد
|
مو و زرین شود ازو پران
|
|
چون زبانه چو مار خواهد کرد
|
همچنو بیند آن زمان معیار
|
|
آن که او را عیار خواهد کرد
|
گوهری کو چو خود کند به مثال
|
|
آن گهر کبدار خواهد کرد
|
روی سرخی مادرش طلبد
|
|
آنکه با اوش یار خواهد کرد
|
بیقرار آفریدهای در طبع
|
|
کیست کش با قرار خواهد کرد
|
تا بینی که همچو هر سال او
|
|
در زمانه چه کار خواهد کرد
|
در میان هوا ز جنبش خویش
|
|
فلکی مستعار خواهد کرد
|
چون بنان محاسبش هر شاخ
|
|
گویی انجم شمار خواهد کرد
|
بینی از وی دو مایهی ثنوی
|
|
چون دو سو آشکار خواهد کرد
|
گل او آن نکرد روز از نور
|
|
کامشب او از شرار خواهد کرد
|
گوهری کو نگار نپذیرد
|
|
عالمی چون نگار خواهد کرد
|
جز وی از شمس همچو شمس از نور
|
|
لیل را چون نهار خواهد کرد
|
دو عرض کاندروست تف و شعاع
|
|
بر سه جوهر نثار خواهد کرد
|
آبرا لعل پوش خواهد کرد
|
|
خاک را مشکبار خواهد کرد
|
بر هوایی که سیم بارید ابر
|
|
امشب او زربار خواهد کرد
|
از تن لالهپوش لولو پاش
|
|
صد نهان آشکار خواهد کرد
|
آشکاری کوهسار از رنگ
|
|
چون نهان بهار خواهد کرد
|
کز نهیب بحار او فردا
|
|
آسمان را بخار خواهد کرد
|
چشم بیدیدهی فلک را دود
|
|
دیدهها همچو نار خواهد کرد
|
بر آن آب و رنگ را از عکس
|
|
چون می و کفته نار خواهد کرد
|
افسر امهات و آبا را
|
|
بر سر خود فسار خواهد کرد
|
ز آسمانها قلاده خواهد بست
|
|
از قمر گوشوار خواهد کرد
|
سخت سوی فلک همی پوید
|
|
کار دیوانهوار خواهد کرد
|
یا پدر زیر خاک میماند
|
|
یا پسر اختیار خواهد کرد
|
یا ز تاثیر طبع خود بر گل
|
|
چون سه عنصر جوار خواهد کرد
|
مگر از بهر خوش دلی فضلا
|
|
چرخ را تار و مار خواهد کرد
|
تا چو فخر دو کون در یکشب
|
|
نه فلک را گذار خواهد کرد
|
تا بر سعد اخترش از دود
|
|
دیدهی نحس تار خواهد کرد
|
تا نشان یافت رتبت خواجه
|
|
همتش را شعار خواهد کرد
|
ثقةالملک طاهر آنکه چو آب
|
|
ایزدش پایدار خواهد کرد
|
وز پی اتفاق و انصافش
|
|
آب از آتش سوار خواهد کرد
|
آب از امنش سپر شود آنرا
|
|
که نهنگش شکار خواهد کرد
|
قوت آب عزم او چون چرخ
|
|
خاک را نامدار خواهد کرد
|
جوهر باد حزم او چون خاک
|
|
آب را با قرار خواهد کرد
|
آن درختی که آب خشمش خورد
|
|
دان که آن شاخوار خواهد کرد
|
آب نظمش درخت فکرت را
|
|
از خرد بیخ و بار خواهد کرد
|
گلبنی را که آب عونش یافت
|
|
دان که طبعش چنار خواهد کرد
|
آب گوهر شود در آن کانی
|
|
که ازو افتخار خواهد کرد
|
خواب را در دو چشم خلق از امن
|
|
قوت کوکنار خواهد کرد
|
ای که تاثیر آب دولت تو
|
|
گل اعدات خار خواهد کرد
|
نعمتی را که بحرها نبرد
|
|
رزق تو خود دمار خواهد کرد
|
آب را تف طبعت از بس جود
|
|
همه زرین بخار خواهد کرد
|
آتش خشمت آب دریا را
|
|
همچو آتش نزار خواهد کرد
|
ایزد آن کلک را که لفظ تو یافت
|
|
آتش آب خوار خواهد کرد
|
ز آب حیوان بقات چون شعرت
|
|
هر زمان نو شعار خواهد کرد
|
گردد آتش حصار امنش اگر
|
|
آب را در حصار خواهد کرد
|
تا ز آب حرام عقل و سخن
|
|
ذات عیب و عوار خواهد کرد
|
آب و آتش برای این مدحت
|
|
برد و گوهر فخار خواهد کرد
|
ملک دنیا نخواهد آن کو را
|
|
جود تو با یسار خواهد کرد
|
دشمنت را چو آب اجل سوی مرگ
|
|
هم ز عرضش مهار خواهد کرد
|
روزگار آب روی داد آن را
|
|
که برو روزگار خواهد کرد
|
دشمنت زین سپس به عذر جواب
|
|
خاک فرش عذار خواهد کرد
|
گر نه از بخت بد چو هر عاقل
|
|
نالهها زار زار خواهد کرد
|
آب جاه تو آنکسی خواهد
|
|
کایزدش بختیار خواهد کرد
|
مهترا پا و سر در آب از شرم
|
|
خویشتن را یسار خواهد کرد
|
چون کف از تف عمامه خواهد بست
|
|
چون بط از آب ازار خواهد کرد
|
آب من برده گیر اگر با من
|
|
جود تو همچو پار خواهد کرد
|
آب آنراست نزد هر مهتر
|
|
چون نبرد او قمار خواهد کرد
|
آمدم چون پر آب آبله من
|
|
تا دلت چختیار خواهد کرد
|
ای سنایی مبر تو آب از کار
|
|
کت خرد حق گزار خواهد کرد
|
غوطهها خورد باید اندر بحر
|
|
هر که در در کنار خواهد کرد
|
کی بترسد ز زخم مار آنکو
|
|
خویشتن یار غار خواهد کرد
|
آب دیده مریز کت خواجه
|
|
با ضیاع و عقار خواهد کرد
|
آب را گرچه میل زی پستیست
|
|
نظم تو کار نار خواهد کرد
|
تافته گردد آنکه بی اقبال
|
|
نام خود یادگار خواهد کرد
|
رنجکی بیند آنکه بیکشتی
|
|
بحر اخضر گذار خواهد کرد
|
تا ز تاثیر نه فلک چار اصل
|
|
کار کردست و کار خواهد کرد
|
سرورا سرفراز کت نه چرخ
|
|
افسر هر چهار خواهد کرد
|
ز آبها تا بخار خواهد خواست
|
|
بادها تا غبار خواهد کرد
|
شادمان زی که در بقات سده
|
|
این چنین صدهزار خواهد کرد
|