تا در آتش چو روی همچو براهیم خلیل
|
|
چون ترا آیت یزدان رقم عنوان نیست
|
غلطی جان پدر این شکر از عسگر نیست
|
|
غلطی جان پدر این گهر از عمان نیست
|
ای بسا یوسف رویان که درین مصر بدند
|
|
که چو یعقوب پدرشان مگر از کنعان نیست
|
ای بسا یونس نامان که درین آب شدند
|
|
که جگرشان همه جز سوخته و عطشان نیست
|
مرد باید که چو بوالقاسم باشد به عمل
|
|
ورنه عالم تهی از کردهی بوسفیان نیست
|
گویی از اسم نکو مرد نکو فعل شود
|
|
نی چو بد باشد تن اسم ورا تاوان نیست
|
من وفانام بسی دانم کش جز به جفا
|
|
طبع تا زنده و جان مایل و دل شادان نیست
|
آهست آری سندان به همه جای ولیک
|
|
خویشتن گاه ترازو ببرد سوهان نیست
|
نام آتش نه ز گرمیست که آتش خوانند
|
|
آب از آن نیست به نام آب کجا سوزان نیست
|
هفت و چارند اگر رسم بود وقت شمار
|
|
وقت افعال چرا فعلش هم چندان نیست
|
یا بیا پاک بزی ورنه برو خاکی باش
|
|
که دو معنی همی اندر سخنی آسان نیست
|
راه این سرو جوان دور و درازست ای پیر
|
|
می این خواجه سزای لب سرمستان نیست
|
جان فشان در سر این کوی که از عیاران
|
|
شب نباشد که در آن موسم جان افشان نیست
|
لذت نفس بدل ساز تو با لذت عشق
|
|
به گسل از طبع و هواگر غرضت هجران نیست
|
راز این پرده نیابی اگر از نفس هوا
|
|
در کف نیستی تو، علم طغیان نیست
|
تا همه هو نشوی، هوی تو الا نشود
|
|
چون شوی هو تو ترا آن هوس نقصان نیست
|
تکیه بر شرع محمد کن و بر قرآن کن
|
|
زان کجا عروهی وثقای تو جز قرآن نیست
|
گفت این شعر سنایی که چو کیوانی گفت
|
|
روشنی عالم جز از فلک گردان نیست
|