در جواب قصیده‌ی علی‌بن هیصم

سنایی کنون با ضیا و سناست که بر وی ز سلطان سنت ثناست
بدین مدح بر وی ز روح‌القدس همه تهنیت مرحبا مرحباست
اگر خاطرش را به خط خطیر همی عالم عقل خواند سزاست
که جز عالم عقل نبود بلی که بر وی چنو خواجه‌ای پادشاست
علی‌بن هیصم که این هفت حرف سه روح و چهار اسطقسات ماست
سه حرفست نامش که در مرتبت سه روحست آن نطق و حس و نماست
زه‌ای واعظ صلب همچون کلیم که وعظ تو کوران دین را عصاست
به وعظت اگر مبتدع نگرود همان وعظ بر جان او اژدهاست
کسی کو الف نیست با آل تو همه ساله چون لام پشتش دوتاست
در اقلیم ادراک احیای او خرد را و جان را ریاست ریاست
تو فوق همه عالمانی به علم که این فوق در علم بی‌منتهاست
خصال و جمال تو در چشم عقل همه صورت و سیرت مصطفاست
همه صیت و صوت امامان دین به پیش کمال و کلامت صداست
تو از فوق و جسم و جهت برتری که فوق تو نقش خیالات ماست
ز دیوان خلق تو مر خلق را همه کنیت و طبعشان بوالوفاست
به تصحیف آن مذهبم کرده‌ای که تصحیف آن مصحف اصفیاست
مرا ماه خواندی درستست از آنک تو مهری و از مهر مه را ضیاست
چگویم که کار همه خلق را همه منشا از حضرت «من تشا»ست
تو دانی که بر درگه لایزال در برترین الاهی رضاست
به من مقعد صدق گفتی هری ست هری کیست کاین نام بر من سزاست