زاغ از شغب بیهده بربندد منقار
|
|
چون فاخته بگشاده به تسبیح زبان را
|
پیوسته هما گوید: یکیست یگانه
|
|
تا در طرب آرد به هوا بر ورشان را
|
گنجشک بهاری صفت باری گوید
|
|
کز بوم به انگیزد اشجار نوان را
|
هر گوید هو صد بدمی سرخ کبوتر
|
|
در گفتن هو دارد پیوسته لسان را
|
چرغان به سر چنگ درآورده تذروان
|
|
تسبیح شده از دهن مرغ مر آن را
|
شارک چو موذن به سحر حلق گشاده
|
|
آن ژولک و آن صعوه از آن داده اذان را
|
آن شیشککان شاد ازین سنگ به آن سنگ
|
|
پاینده و پوینده مر آن پیک دوان را
|
آن کبک مرقع سلب برچده دامن
|
|
از غالیه غل ساخته از بهر نشان را
|
بنگر به هوا بر به چکاوک که چه گوید
|
|
خیر و حسنت بادا خیرات و حسان را
|
نازیدن ناز و نواهای سریچه
|
|
ناطق کند آن مردهی بینطق و بیان را
|
آن کرکی گوید که: توی قادر قهار
|
|
از مرگ همی قهر کنی مر حیوان را
|
پیوسته همی گوید آن سر شب تشنه
|
|
بیآب ملک صبر دهد مر عطشان را
|
مرغابی سرخاب که در آب نشیند
|
|
گوید که خدایی و سزایی تو جهان را
|
در خوید چنین گوید کرک که: خدایا
|
|
تو خالق خلقانی صد قرن قران را
|
گویند تذروان که تو آنی که بدانی
|
|
راز تن بیقوت و بیروح و روان را
|
آن باز چنین گوید یارب تو نگهدار
|
|
بر امت پیغمبر، ایمان و امان را
|
آن کرکس با قوت گوید که به قدرت
|
|
جبار نگهدار، این کون و مکان را
|
بنگر که عقاب از پس تسبیح چه گوید
|
|
آراسته دارید مر این سیرت و سان را
|
بلبل چه مذکر شده و قمری قاری
|
|
برداشته هر دو شغب و بانگ و فغان را
|
آید به تو هر پاس خروشی ز خروسی
|
|
کی غافل، بگذار جهان گذران را
|