در توحید

زاغ از شغب بیهده بربندد منقار چون فاخته بگشاده به تسبیح زبان را
پیوسته هما گوید: یکیست یگانه تا در طرب آرد به هوا بر ورشان را
گنجشک بهاری صفت باری گوید کز بوم به انگیزد اشجار نوان را
هر گوید هو صد بدمی سرخ کبوتر در گفتن هو دارد پیوسته لسان را
چرغان به سر چنگ درآورده تذروان تسبیح شده از دهن مرغ مر آن را
شارک چو موذن به سحر حلق گشاده آن ژولک و آن صعوه از آن داده اذان را
آن شیشککان شاد ازین سنگ به آن سنگ پاینده و پوینده مر آن پیک دوان را
آن کبک مرقع سلب برچده دامن از غالیه غل ساخته از بهر نشان را
بنگر به هوا بر به چکاوک که چه گوید خیر و حسنت بادا خیرات و حسان را
نازیدن ناز و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده‌ی بی‌نطق و بیان را
آن کرکی گوید که: توی قادر قهار از مرگ همی قهر کنی مر حیوان را
پیوسته همی گوید آن سر شب تشنه بی‌آب ملک صبر دهد مر عطشان را
مرغابی سرخاب که در آب نشیند گوید که خدایی و سزایی تو جهان را
در خوید چنین گوید کرک که: خدایا تو خالق خلقانی صد قرن قران را
گویند تذروان که تو آنی که بدانی راز تن بی‌قوت و بی‌روح و روان را
آن باز چنین گوید یارب تو نگهدار بر امت پیغمبر، ایمان و امان را
آن کرکس با قوت گوید که به قدرت جبار نگهدار، این کون و مکان را
بنگر که عقاب از پس تسبیح چه گوید آراسته دارید مر این سیرت و سان را
بلبل چه مذکر شده و قمری قاری برداشته هر دو شغب و بانگ و فغان را
آید به تو هر پاس خروشی ز خروسی کی غافل، بگذار جهان گذران را