در توحید

آراست جهاندار دگرباره جهان را چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را
فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد خورشید بپیمود مسیر دوران را
ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را کاید حسد از تازگیش تازه جوان را
هر روز جهان خوشتر از آنست چو هر شب رضوان بگشاید همه درهای جنان را
گویی که هوا غالیه آمیخت بخروار پر کرد از آن غالیه‌ها غالیه‌دان را
گنجی که به هر کنج نهان بود ز قارون از خاک برآورد مر آن گنج نهان را
ابری که همی برف ببارید ببرید شد غرقه‌ی بحری که ندید ایچ کران را
آن ابر درر بار ز دریا که برآید پر کرده ز در و درم و دانه دهان را
از بس که ببارید به آب اندر لولو چون لولو تر کرد همه آب روان را
رنجی که همی باد فزاید ز بزیدن بر ما بوزید از قبل راحت جان را
کوه آن تل کافور بدل کرد به سیفور شادی روان داد مر آن شاد روان را
بر کوه از آن توده‌ی کافور گرانبار خورشید سبک کرد مر آن بار گران را
خاکی که همه ژاله ستد از دهن ابر تا بر کند آن لاله‌ی خوش خفته ستان را
چندان ز هوا ژاله ببارید بدو ابر تا لاله ستان کرد همه لاله ستان را
از رنگ گل و لاله کنون باز بنفشه چون نیل شود خیره کند گوهر کان را
شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را
آن لکلک گوید که: لک الحمد، لک الشکر تو طعمه‌ی من کرده‌ای آن مار دمان را
قمری نهد از پشت قبای خز و قاقم اکنون که بتابید و بپوشید کتان را
طاووس کند جلوه چو از دور به بیند بر فرق سر هدهد، آن تاج کیان را
موسیجه همی گوید: یا رازق رزاق روزی ده جانبخش تویی انسی و جان را