تا به گرد روی آن شیرین پسر گردم همی
|
|
چون قلم گرد سر کویش به سر گردم همی
|
بهر آن بو تا که خورشیدی به دست آرم چنو
|
|
من به گرد کوی خیره خیره برگردم همی
|
پس چو میدان فلک را نیست خورشیدی چو تو
|
|
چون فلک هر روز گرد خاک در گردم همی
|
آبروی عاشقان در خاکپایش تعبیهست
|
|
خاکپایش را ز بهر آب سر گردم همی
|
از پی گرد سم شبدیز او وقت نثار
|
|
گه ز دیده سیم و گه از روی زر گردم همی
|
روی تا داریم به کویش در بهشتم در بهشت
|
|
چون ز کویش بازگردم در سقر گردم همی
|
که گهی از شرمتر گردم ز خشم آوردنش
|
|
بلعجب مردی منم کز خشم تر گردم همی
|
گر هنوز از دولبش جویم غذا نشگفت از آنک
|
|
در هوای عشقش اکنون کفچه بر گردم همی
|
تا چو شیر اورخ به خون دارد من از بهر غذاش
|
|
همچو ناف آهو از خون بارور گردم همی
|
روی زورد من ز عکس روی چون خورشید اوست
|
|
زان چو سایه گرد آن دیوار و در گردم همی
|
گر چه هستم با دل آهوی ماده وقت ضعف
|
|
چون ز عشقش یادم آید شیر نر گردم همی
|
هر چه پیشم پوستین درد همی نادر تر آنک
|
|
من سلیم از پوستینش سغبهتر گردم همی
|
با سنایی و سنایی گشتم اندر عشق او
|
|
باز در وصف دهانش پر درر گردم همی
|