پر کن صنما هلاقنینه | زان آب حیات راستینه | |
زان می که چو از خم سفالین | تحویل کند در آبگینه | |
حاجی به شعاع او به شب در | تا مکه ببیند از مدینه | |
آن دل که بیافت قبلهای زان | بهتر ز حدائق و سکینه | |
آن دل شود از لطافت حق | اوصاف طرایف خزینه | |
یکسان شود آنگهی بر او بر | مرغ و بره و غم جوینه | |
حیران شود او میان اصلاب | چون کبک دری میان چینه | |
گر نفس تو در ره خداوند | چون خوک و چو خرس شد سمینه | |
گر زان که شوی ز نصرت حق | مانندهی نوح در سفینه | |
گر روی کنی سوی سنایی | چون پسته خوری تو شکرینه |