تا بدیدم زلف عنبرسای تو

تا بدیدم زلف عنبرسای تو وان خجسته طلعت زیبای تو
جان‌و دل نزدت فرستادم نخست آمدم بی‌جان و دل در وای تو
بی دل و بی‌جان ندارد قیمتی بنگر این بی‌قیمت اندر جای تو
آستین پر خون و دیده پر سرشگ چشم خیره در رخ زیبای تو
مشک و عنبر بارد اندر کل کون چون فشانی زلفک رعنای تو
من نیارم دید در باغ طرب سرو از رشک قد و بالای تو
من نیارم دیدن اندر تیره شب مه ز رشک روی روح افزای تو
چون برون آیم ز زندان فراق تا نیارندم خط و طغرای تو
پس بجویم من ترا و عاقبت کشته گردم آخر اندر پای تو