دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپردهایم | رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مردهایم | |
ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو | از سر کوی تو بر سر سنگ و سیلی خوردهایم | |
بندگی کردیم و دیدیم از تو ما پاداش خویش | زرد رخساریم و از جورت به جان آزردهایم | |
ما عجب خواریم در چشم تو ای یار عزیز | گویی از روم و خزر نزدت اسیر آوردهایم | |
از برای کشتن ما چند تازی اسب کین | کز جفایت مرده و دل در غمت پروردهایم | |
تا تولا کردهایم از عاشقی در دوستیت | چون سنایی از همه عالم تبرا کردهایم |